۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

همه یک روز میروند . . .

انسان ها می آیند که بروند..هر کسی ماندنی نیس..پس خودت را برای رفتن بهترین فرد زندگیت آماده کن . . . 

--- 

خورشید روی تموم تنش میتابید و باعث گرمی جسمش شده بود..

​​​​​​پنجره ی اتاق باز بود و نسیم ملایمی به داخل اتاق می‌وزید و باعث می‌شد پرده ی اتاق روی دستش کشیده شود 

با حس کشیده شدن چیز نرمی بر روی دستش چشمانش را باز کرد و به آرامی روی تخت نشست. 

تقویم اتاق را برداشت و به تاریخ نگاه کرد

10 آپریل بود.

ناگهان لبخنده تلخی روی لبهایش نشست..امروز روزی بود که مادرش پا به این دنیا گذاشته بود ولی . . 

سال بود که مادرش دیگر در این دنیا وجود نداشت..! 

یک سال از رفتنش می‌گذشت..یک سالی که همه چیز مثل زندان برایش تجربه میشد.

طبق روال عادی لباس های ساده ای پوشید و موهایش را بافت ساده ای زد.

​​​​​کفش هایش را پوشید و کیفش را برداشت و از خانه خارج شد . 

نفس عمیقی کشید و به سمت گلفروشی کوچک شهر رفت تا برای فرشته ای که بودنش در کنارش حسرت شده بود گله زیبایی تهیه کند.

بعد از چند دقیقه که به گلفروشی رسید وارد مغازه شد و به چشمانش را از بوی خوش مغازه بست.

نفس عمیقی کشید و آن بوی خوش را وارد ریه هایش کرد 

به آرامی چشمانش را باز کرد و به مغازه دار نگاه کرد ، و گفت : یک دسته گل نرگس میخواهم. 

گلفروش لبخند عمیقی زد و مشغول درست کردن دست گل شد و سعی کرد با بهترین چیز آنرا درست کند.

دخترک روی صندلی نشست و خاطراتی که در دوران کودکی از تولد مادرش داشت را مرور میکرد..چه خاطرات زیبایی داشتند..لبخند های مادرش از هر چیزی زیبا تر بودند..چشمانش از هر رنگ زیبا تر بودند..آغوشش از هر چیز گرمتر بود. 

ولی او دیگر قرار نبود لبخند مادرش را تماشا کند ! 

قرار نبود چشمانش را تماشا کند ! 

و قرار نبود آغوشش را تجربه کند ! 

گلفروش وقتی دسته گل را حاضر کرد بفرمایید نه چندان بلندی گفت تا حواس دخترک را جمع کند.

با بغض به صاحب مغازه نگاه کرد و از جایش بلند شد ، دسته گل را گرفت و از گلفروشی خارج شد. 

به سمت قبرستان کوچک شهر قدم برداشت تا بتواند کنار مادرش برود.

در راه به دسته گل نگاه کرد..گل نرگس..گلی ک مادرش بشدت عاشقش بود 

دسته گل را به بینی اش نزدیک کرد و بویید..مثل همیشه خوش بو بودند ولی هنوز هم نمی‌توانست باور کند که این دسته گل قرار است روی قبر مادرش بنشیند ن در دستان مادرش به آغوش کشیده شوند! 

به قبرستان که رسید با سرعت دوید تا زودتر به قبر مادرش نزدیک شود 

وقتی به قبر مادرش رسید کیفش را گذاشت زمین و قبر مادرش راه بغل کرد..تنها میخواست گریه کند و فریاد بزند ولی نمی‌خواست تولد مادرش را خراب کند! 

پس شروع کرد به حرفای ناگفته ای که داشت..از درد هایش گفت از تنهاییش..از اینکه چقدر دلش برای مادرش تنگ شده..از اینکه دلتنگ تولد هایی است که با هم تجربه میکردند. . . 

وقتی کاملا خالی شد دسته گل را روی قبر مادرش چید و قبر را زیبا تر از قبل کرد 

روبه روی آن ایستاد و لبخنده غمگینی زد . 

آن موقع بود که در دلش گفت : 

بالاخره همه انسان ها رفتنی هستند و ما باید رفتن آنها را بپذیریم ! 

 

نمی‌دونم چرا همچین چیزی به ذهنم خورد ولی بنظرم جالب بود..

تولدت مبارک مامانیم. 

 

 

  • ۲۲
    • •𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒔𝒓𝒐𝒓𝒚𝒕𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓•
    • يكشنبه ۲۱ فروردين ۰۱

    دردونه ی اجوشی"

    نمی‌دونم از کجا شروع کنم..

    از مهربونی هات..

    بامزه بودنت..

    پوکر بودنت ک باعث خندم میش..

    یا وفادار بودنت..

    دردونه ی داداشی اینو بدون حتی اگ حرف نزنیم ول من همیشه ب فکرتم و هیچ وقت مهربونی هاتو یادم نمیره باشع؟ 

    امروز روزیه ک خدا یه فرشته ی مهربونو به زمین فرستاد تا به همه بفهونع مهربونی کلمه نیست..شخصه"💜

    زیاد روبه راه نیسم بعدا میام پیشت کادو هاتو میدم بت لاولی 

    زیادی لاوت دارم 

    HBD my Angel

  • ۱۲
    • •𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒔𝒓𝒐𝒓𝒚𝒕𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓•
    • يكشنبه ۲۱ فروردين ۰۱

    «عشق»

    عشق، مثل کاشتن دونه گل تو قلب اونیه که دوستش داری. 

    یعنی وقتی به یکی میگی دوست دارم، گل عشقو توی قلبش میکاری. 

    حالا دیگه تو در برابر اون گل مسئولی! 

    همونطور که گل، نور و آب و خاک خوب میخواد، عشق هم همون حکایته. کاشتن تازه اول ماجراست. 

    عشق مراقبت میخواد، توجه میخواد، نورو امیدو محبت میخواد، باید بدونی توی سرما چطوری گرم نگهش داری، باید حواستو جمع کنی چیده نشه و ریشه اش توی قلبش بمونه 

    مواظب این یه دونه گل باش وگرنه یروز میای میبینی گلت حسابی پژمرده شده، یایکی پیدا شده که بهتر ازش مراقبت میکنه!  

     

    «نمی‌دونم چرا ولی از این جمله خوشم اومد..»

  • ۱۶
    • •𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒔𝒓𝒐𝒓𝒚𝒕𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓•
    • چهارشنبه ۱۰ فروردين ۰۱

    𝓜𝔂 𝓫𝓮𝓼𝓽 𝓯𝓻𝓮𝓲𝓷𝓭

    هی توت فرنگی کوچولوی من می‌دونی هروقت یه متن یا کلیپ برام میزاری چقدر باهاش ذوق میکنم،خوشحال میشم؟! 

    با وجود اینکه کلی سختی های خودت رو داری اما بتونی یه متن یه ادیت... میزاری واسم:)

    خیلی خیلی ممنونم ازت کیوتی من که هستی:)🤍✨

    انقدر برام مهمی که باید بهم قول بدی مواظب خودت باشی همیشه بخندی و نزاری کسی ناراحتت کنه(وگرنه خودم همون یه نفرو چیز میکنم*-*) 

    باید بهم قول بدی پیوند مغز رو انجام بدی ها⁦^_^⁩

    تموم کارایی که ارزوشو داریم انجام بدیم از پرورشگاه و بچه های بی سرپرست تا پارک... حتما بمونم انجام میدیم باهام:»

    باورت میشه هروقت جاسوییچی تایگر توت فرنگی که برات خریدم رو میبینم همش یاد خودت میوفتم*-*

    دوست دارم هرچی زودتر ببینمت کلی بغلت کنم و باهام خل و چل بازی دربیاریم•-•

    حرفای زیادی دارم برات بگم بات زیادی حرف زدم واقعا⁦⁦@_@ 

    جاست بدون خیلی خیلی دوست دارم تک توت فرنگیم،گاو هاتممم:»

    :»♡︎ℐ 𝓁ℴ𝓋ℯ 𝓎ℴ𝓊

    +این عکس زیادی سر قد من وتو هستش•-•یه چیزی بگم ها نمیزارم قدت از من بلند تر بشه باید هم قد خودم بمونی اون چند سانت زیاد شدی نوپرابلم ولی دیگه حق نداری ها⁦=_=⁩+

  • ۱۲
    • •𝑴𝒚 𝒄𝒖𝒕𝒆 𝒐𝒏𝒊•
    • سه شنبه ۲ فروردين ۰۱
    𝑮𝒆𝒏𝒆𝒓𝒂𝒍 , 𝒚𝒐𝒖 𝒂𝒓𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒐𝒔𝒕 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍 𝒔𝒊𝒏

    ژِنِرال تو زیبا ترین گناه مَنی:)