چند روزی میشه ک هیونگو ندیدم..

تو این ۱ ماه بدجور بش وابسته شدم اصن ی جور خاصی حرف زدن باهاش حالمو آروم می‌کنه..

شآید چون هم صحبتی نداشتم این حسو دارم..نمی‌دونم اما هر چی هست خیلی تازه س و قشنگه..

هیونگ می‌گفت یه عشق داره..اسمشو دقیقن یادم نیست اما جئون داشت 

هیونگ می‌گفت که خیلی مهربونه ، می‌گفت خیلی عاشقشه و بالاخره ی روز ک از این زندان راحت شدم میبینمش 

اما خیلی کنجکاو شدم ک این جئون چطوره 

هیونگ می‌گفت قد بلندی داره  و دندوناش خرگوشیه 

بنظرم باید آدم جالبی بیاد چون تو این ۱ ماه تقریبا هیونگو خوب شناختم سخت پسنده 

درست مثل من..

اما بش حسودیم میشه..ی روز یعنی منم عشقمو پیدا میکنم?¡ 

اون موقع توی ی کلبه ک با گلای لیلیوم بنفش تزئین شده زندگی میکنیم..

ی باغچه قشنگ و کوچولو که پر از گلای جور وا جور 

تصورش هم خیلی قشنگ :) 

اما قبل از همه اینا..باید ی فکری به حال خودم کنم ! 

باید ی جوری از اینجا خلاص بشم..هر طور ک شده :)

خاطرات ۱۹ سالگی کیم تهیونگ 

( قسمتی از فن فیکی ک گشادی نمیزاره کامل کنم:| )