دو پرنده بی طاقت در سینه ات آواز می خوانند.

تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید تا عطش آب ها را گوارا تر 

کند؟ 

تا در آیینه پدیدار آئی عمری دراز در آن نگریستم.

من برکه ها و دریاها را گریستم.

ای پری وار در قالب آدمی...

که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!

 حضورت بهشتی است که گریز از جهنم را توجیه می کند. دریائی که مرا در خود غرق می کند...تا از همه گناهان و دروغ شسته شوم و سپیده دم با دستهایت بیدار می شود. 

"احمد شاملو_آیدا در آین