۱۸ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

اسمون؟خیابون؟

توی بارون به اون شدیدی در حال قدم زدن بود..هیچکس توی خیابون نبود 

جز خودش و یک شهر خیس!..

قدم زدن توی بارون براش لذت بخش بود..همیشه دوست داشت گریه کردن آسمونو تماشا کنه و باهاش حرف بزنه..

بهش بگه "هی آبیه زیبا چیشده که اشکات همه جارو خیس کردن؟"

ولی آسمون همیشه ساکت بود..و خیلی یهو جیغ میکشید و صدای وحشت ناکی تولید میشد..

به اسکله رسید ، نفس عمیقی کشید و به دریای پهناور نگاهی انداخت 

خیلی ناگهانی یه ماهیگیر اونجا دید..ماهیگیر داشت وسایل هاشو جمع میکرد تا از این اشک های سریع و خیسناک فرار کنه..

ماهیگیر همینطور که سوار دوچرخه ش میشد نگاهی بهش انداخت.

تعجب کرده بود که کسی توی همچین بارون شدیدی بیرون خونه س !

- موسیو؟ میتونم بپرسم توی این اوضاع بیرون چیکار میکنید؟

تک خنده ای زد و نفس عمیقی کشید..

-این کار همیشگی منه 

ماهیگیر از حرفای اون مرد جوان گیج شده بود بنابراین این پرسید 

-چه کاری دارید؟!

سمت ماهیگیر برگشت و با لبخند جواب داد 

-اروم کردن خیابون و آسمون کار همیشگی منه..هیچکس به اونا توجه نمیکنه..این آسمون زیبا از یک چیز ناراحته که اینطور سر صدا به پا کرده و باعث خیس شدن همه جا شده..پس باید باهاش صحبت کرد نه؟ هیچ کس به خیابون توجه نمیکنه..خیابون همیشه توی شرایط سخت تنهاس! مثل این بارندگی ! مثل شب ! شب خیلی تاریکه ولی هیچکس اون موقع توی اون شرایط کنار خیابون نیست که بخواد از تنهایی درش بیاره !! و اون توی تنهایی غرق میشه:)! 

ماهیگیر از این همه دقت مرد در تعجب بود..بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه از اونجا رفت و سعی کرد حرفای مردو درک کنه..

-کیم فلوریا-  

1400/10/14 

 

  • ۱۶
    • •𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒔𝒓𝒐𝒓𝒚𝒕𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓•
    • سه شنبه ۱۴ دی ۰۰

    آرزو؟

    _ قربان...این عینک تک چشمیه؟

    تهیونگ ناخودآگاه لبخندی زد و شونه اش رو باال انداخت:

    _ توی فروشگاه که دیدمش حس عجیبی بهم دست داد، بچه

    که بودم همیشه آرزو داشتم از این عینکا داشته باشم...ولی

    خب به مرور زمان آدم آرزو هاش و یادش میره...آرزو های

    دست نیافتنی تری وارد زندگیت میشن...بد نیست بعضی وقتا

    وقتی دستت میرسه به آرزوهای بچگیت برسی، حتی اگه یه

    عینک از قرن پونزدهم باشه. 

    "Dessire "

  • ۱۷
    • •𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒔𝒓𝒐𝒓𝒚𝒕𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓•
    • سه شنبه ۱۴ دی ۰۰

    •𝑴𝒆𝒓𝒓𝒚 𝒄𝒉𝒓𝒊𝒔𝒕𝒎𝒂𝒔•

      •𝑾𝒆 𝒘𝒊𝒔𝒉 𝒚𝒐𝒖 𝒂 𝒎𝒆𝒓𝒓𝒚 𝒄𝒉𝒓𝒊𝒔𝒕𝒎𝒂𝒔•

    •𝑾𝒆 𝒘𝒊𝒔𝒉 𝒚𝒐𝒖 𝒎𝒆𝒓𝒓𝒚 𝒄𝒉𝒓𝒊𝒔𝒕𝒎𝒂𝒔•

    •𝑾𝒆 𝒘𝒊𝒔𝒉 𝒚𝒐𝒖 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒚 𝒄𝒉𝒓𝒊𝒔𝒕𝒎𝒂𝒔•

    •𝑨𝒏𝒅 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒚 𝒏𝒆𝒘 𝒚𝒆𝒂𝒓•

    -𝒉𝒚!𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒚𝒐𝒖 

    𝑫𝒐𝒘𝒏𝒍𝒐𝒅

  • ۱۵
    • •𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒔𝒓𝒐𝒓𝒚𝒕𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓•
    • شنبه ۱۱ دی ۰۰

    یادگاری ..

     

    - مستانه خندید و جام خود را برای اطاعت از حرف او بالا برد .. ذره ذره نوشید اما عمیقا فکرش تنها درگیر یک چیز بود ! هیچ کدام از حرف های اطرافیانش در خاطرش فرو نمی رفت و تنها با تکان داد سر خود صحبتهای جمع را اکتفا کرد .. نگران بود از بابت شخصی که همکلامی با او ممنوع شده بود ! حال که بیست و شش سال عمر کرده بود اما خلاف شرح خانوادش بود رابطه ای با همجنسش .. پشیمان بود از بازگوی حقیقت و دنبال راه چاره ای میگشت .. تنها ( فرار ) بود ک در ذهنش تکرار میشد ! کلافه از جای برخاست و با خداحافظی ارامی زیر لب از کلاب که دود و انواع و اقسام ادکلن های مختلف مارک دار پخش شد بود ، بیرون زد . یقه پالتوی خود را بالا زد و دستی بر جیب زد و به راست همقدم شد .. یک ماه می گذشت که او را ندیده بود ! در دل او طوفانی به پا بود .. از او خواستار بود که برای رفع دلتنگی از دور چهره او را ببیند اما مغز او بود ک با تندی سلقمه ای ب دل او می زد و با صدایی رسا در مغزش می گفت ؛ بیخیال ! همچنان راهی بود .. صدایی از کنارش باعث شد سربالا بگیرد و نگاهی بیندازد ! آه .. بستنی فروش سیار معروف پل بود ! خاطراتش مانند ساعقه ای بر جلوی چشمانش می زد ! کاسه ی چشمانش از اشک پر شده بود و منظره پل رو به روی چشمانش تار ! دست از جیب بیرون کشید و با قدم های تلو تلو خوران جلو رفت ، اشکانش هر لحظه پس از دیگری ز هم سبقت می گرفتند .. با دست جلوی چشمانش را گرفت و آشکارا و بلند گریست ! اهمیتی به مکان نداد .. درست بود ! او یک مرد جوان بود اما دلتنگ عشق پنهانی خود بود .. از او خبری نداشت و همین حال او را خراب می کرد ! برای صدمین بار لعنت فرستاد که چرا او را طرد کرد .. به اجبار؟ بلند فریاد زد و با زجه مانند گفت :《 گناه من چه بود سر یک عشق با همجنسم؟ کجای دنیا عشق خلافه که حال برای من جرم شده است؟ تنها یک چیز خواستار جز لمس دوباره او ! 》 .. بعد از مدتی رفت ! اما در پشت پرده قضیه همان عشقش بود که پشت بود می گریست اما بعد از رفتن او قدمی به جلو برنداشت که او را متوجه خود کند ! معتقد بود مرد است و حرفش ! به پدر او قول داد که هیچ وقت بعد از گرفتن مبلغی گرانی پول سمت پسرش نرود .. حال است که داستان ان دو برای همیشه به بیراهه رسید ... -

    《 یک شیرینی تلخ؟ تقدیم ب ت ! 》

    • لوسیفر؟ یا شایدم یک پدر بی نام و نشان •

    2021/12/31

  • ۲۱
  • نظرات [ ۵۲ ]
    • •𝑴𝒚 𝒍𝒐𝒗𝒆𝒍𝒚 𝒅𝒂𝒅•
    • جمعه ۱۰ دی ۰۰

    •𝑲𝑰𝑴 𝑻𝑨𝑬𝑯𝒀𝑼𝑵𝑮•

    همه توی کافه ی وسط شهر جمع شده بودند و از فضای داخل کافه لذت می‌بردند.

    بوی قهوه و صدای آهنگ A Time For Us فضا رو در بر گرفته بود. 

    ناگهان مردی قد بلند با کت قهوه ای و موهای به هم ریخته وارد کافه شده.

    تموم نگاه ها به اون مرد قفل شده.

    هیچکس نمیشناختش ! 

    بدون اینکه توجه کنه به کسی نشست روی صندلی و یک قهوه تلخ سفارش داد. 

    دستشو توی موهاش برد و چشم هاشو بست.

    ۵ سال پیش درست همین موقع ماشین به عشقش زده بود و دنیاش تیر و تار شد :) 

    هیچ وقت درک نمی‌کرد چطور باید همچین اتفاقی درک کنه..توی روز تولدش..از دست دادن عشقش چیز سنگینی بود.

    انگار خدا میخاست چیزی رو بهش ثابت کنه.

    حق اون فرشته نبود که بخاد جونشو از دست بده.

    هر شب با اون لبخند روبه روش میخابید..اون چشمای قهوه ای تیره تموم دنیاش بودن ! 

    یکم از قهوه خورد و از تلخیش لذت برد 

    تلخی قهوه هیچ وقت مثل تلخی زندگی بدون عشق نیست ! 

    ​​​​​​زندگی هیچ وقت باهاش کنار نمیومد همیشه بهش ضربه ای میرسوند 

    اشک چشماشو پر کرد ! نه ! نباید گریه میکرد اون قوی بود نباید اتفاق میوفتاد 

    پوزخند تلخی زد و بدون اینکه بقیه قهوه رو بخوره پولشو رو میز گذاشت و بلند شد.

    صاحب کافه خیلی کنجکاو بود برای اینکه بفهمه اون کیه.

    پرسید : میشناسمتون موسیو ؟ 

    تک خنده ای زد و همینطور ک ی قدم تا در خروجی فاصله داشت جواب داد : هیچ وقت یک مرده شناخته نمیشه ! اینو یادتون باشه موسیو 

    صاحب کافه لبشو گزید و به رفتن مرد نگاه کن.

    صورتشو سمت آسمون برد و نفس عمیقی کشید ، بعد از چند دقیقه ریزش قطرات سرد بارون روی صورتش حس کرد.

    چشماشو باز کرد و خندید : هی تو هم بحال من گریه می‌کنی ؟ 

    سرشو تکون داد و راهشو به سمت قبرستون کج کرد !..

    𝑻𝒉𝒆 𝒆𝒏𝒅 

    •تولدت مبارک ببر خرس نمای من..• 

    -کیم فلوریا- 

  • ۲۱
    • •𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒔𝒓𝒐𝒓𝒚𝒕𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓•
    • پنجشنبه ۹ دی ۰۰

    𝑷𝒖𝒍𝒍 𝒎𝒆

    زنجیر واکنش ها را رها کن، من برای مردن آماده نیستم، هنوز نه

    •Unchain the reactions, I'm not ready to die, not yet•

    منو از لاشه قطار بیرون بکش

    •Pull me out the train wreck•

    منو بکش بیرون، بکش بیرون، بکش بیرون

    •Pull me out, pull me out, pull me out•

    منو بکش بیرون، بکش بیرون، بکش بیرون

    •Pull me out, pull me out, pull me out• 

    •Download• 

  • ۱۱
    • •𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒔𝒓𝒐𝒓𝒚𝒕𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓•
    • چهارشنبه ۸ دی ۰۰

    من به چشمات قسم خوردم:)

     

    :) 

  • ۱۱
    • •𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒔𝒓𝒐𝒓𝒚𝒕𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓•
    • يكشنبه ۵ دی ۰۰

    •𝑭𝑰𝑿𝑬𝑫•

    𝒄𝒂𝒓𝒆𝒍𝒆𝒔𝒔 𝒘𝒉𝒊𝒔𝒑𝒆𝒓

     𝑮𝒆𝒐𝒓𝒈𝒆 𝑴𝒊𝒄𝒉𝒂𝒆𝒍

    Made By Farhan

    Time can never mend,

    زمان هیچ‌گاه نمی‌تواند

    The careless whisper of a good friend,

    نجوای بی‌احساس دوستی صمیمی را ترمیم کند

    -𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆-

    • دْایانـ ★ ـآ .. .
    • شنبه ۴ دی ۰۰
    𝑮𝒆𝒏𝒆𝒓𝒂𝒍 , 𝒚𝒐𝒖 𝒂𝒓𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒐𝒔𝒕 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍 𝒔𝒊𝒏

    ژِنِرال تو زیبا ترین گناه مَنی:)